اینجا چراغی روشنه



یعنی حرصم میگیره از این آدمایی که میگن " دیگی ک قرار نیس برا من بجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه" یا نجوشه!! یه همچین چیزی.

برای این که دانشگاه رو توی قضیه ای قانع کنم باید چند تا از بچه ها رو با خودم همصدا میکردم. دختره به دوستش که امضا کرده میگه ببین برا تو که فایده نداره.چرا امضاش میکنی.نکن

 

 

*اخه ادم چقد میتونه بیخیر باشه.سیما حق داشت به بعضی آدما میگفت "بی خیر".


این مترو هم برای ما شده مث نمیتونم چیزی مثال بزنم. حالا تعریف کنم خودتون متوجه میشید.

دیروز تو شلوغی و بزن بی مترو صورت یه خانم تو فاصله 20 سانتی متری از چشام قرار داشت.جوری که این خانم کرم مالیده بود به صورتش و کلی چیزای دیگه که دقیقا مصداق لولو به هلو بود. این خانم پیاده شد و چن ایستگاه بعد یه نفر گلدون به دست وارد شد. با دیدن گل اولین چیزی که از دهنم دراومد که " این طبیعیه؟؟" و ظاهرا طبیعی بود.اما چطور .روی گل به اون خوشگلی و با طراوتی یه لایه از پودر مخمل و اکلیل زده بودن که خوشگلتر بشهاما فقط تعجب برانگیزتر شده بود.این گل هم به چیزی شبیه اون خانم قبلیه دچار شده بود.

یه مادر و پسر وارد واگن شده و پسره ظاهرا یه بیماری مادرزادی داشت.محکم دست مادرشو چسبیده بود که یه وقت گمش نکنه.تو ی همون چن دقه ای که توی واگن بود چندین بار صورت مادرشو بوسید اما مادره خسته تر از اونی بود که واکنش بده.بعد پُرزای روی لباس مادرشو با دست برمیداشت.اینجا خدا هم یه روکشی به این بچه های مظلوم زده که ما خوشگلیاشونو نبینیم

 

*شکرت.


دوست دو ساله من، دوست گرمابه و گلستان من.دوست پارک ملت و سینما چارسوی مندوست عدسی و پوره سیب زمینی مندوست من به خاطر اینکه بهش گفتم "شلغم نباش" دیگه با من گرمابه و گلستان نمیاد :(

هرگز باورم نمیشد "شلغم" تاثیری داشته باشه رو آدما.

 

 

 

نتیجه امروز: هیچ کدام از صیفی جات را به دوستتان نسبت ندهید.دیگر دوستتان نخواهد داشت حتی اگر عذرخواهی هم کرده باشید.


بعد این همه بدو بدو اومدم نقطه شروع.

تازه باید شروع کنم.یه شروع قوی.باید ثابت کنم که اگه منم مث شما ها بودم چه کارها که نمیکردم!

یکم دردش زیاده که تو این سن برسی به نقطه شروع بقیه، ولی خب اینم یه جوریشه.حتما برای من یه پلن دیگه داشته.

 

 

 

 

 

 

+خدایا شکرت.شکر


این گوشه از سالن مطالعه که من میشینم، ظاهرا کارهایی جز مطالعه هم درش انجام میشه!!

مثلا چن شب پیش دوستان برای آماده شدن جلسه دفاع اومدن و دوست عزیز مدافع خودشون رو پیراستن. تو همون گوشه.

یکی میاد و فقط با گوشیش ور میره.تو همون گوشه.

اصلا یکی میاد و میگیره اینجا میخوابه .اونم تو همون گوشه.

.

.

.

الان تو همون گوشه  دو نفر چنان دارن با هم حرف میزنن که احساس میکنی اینا از تو شکم مادر همدیگر رو میشناختن.چ چیز عجیبیه این دوستای خوابگاهی .عجیب ترش اونجاس که این دوتا با چشم پر اشک و خنده رو لب دارن با هم حرف میزنن ): .

 


امروز از جلو سفارت کشور دوست و همسایه رد شدم.

جلو درش پره اتباع خارجه(چیزی حدود 200_300 نفر) . اون طرف خیابون هم کلی پیک موتوری و کارچاغ کن حضور گرم داشتن.به مراتب بیشتر از دوستان کشور همسایه. منتظر بودن تاا یکی برای رفع نیاز به سمت شووون بیاد و اینا حمله.

یه صحنه از گیم آف ترونز برام تداعی شد،اونجا که جان اسنو و چهار پنج نفر وسط یه برکه یخ زده منتظر بودن و وایت واکرهااا اونطرف.



امروز توی ایستگام منتظر بودیم مترو بیاد.یهو یه علی آقایی اومد سمت قسمت خانوما.یه خانومی میشناختش و گفت با لیلا خانوم کار داری؟ اونم گفت اره.

خانومه داد زد لیلا خانوم. علی آقا هم که شرمش میومد بره پیش لیلا خانوم وسط اون همه ادم.همون اول جایگاه بانوان منتظر موند

لیلا خانوم تسبیح به دست داد زد" خوب اومده برو خیالت راحت." والله منم اگ میدیدم کسی با این همه امید اومده سمت جایگاه بانوان چیزی جز "خوب اومده" بهش نمیگفتم

 

#ذوقش رو باید میدیدین.


این چن روزی که اینترنت مشکل داشت تا حدی به کارم فشار اومد ولی خب خیلی خودمو درگیر نکردم و سعی کردم از راه های دیگه جبران کنم. ولی امروز واقعا ناراحت شدم

برای ارسال پروژه ای فایل پی دی اف فرستادم . بنده خدا از همدان اومده بود که بگیرتش

باورتون میشه!!!

همدان!

قسمت سخت ماجرا این بود که یه پیشنهاد جدید داشت و باید درست میکردم براش و بنده خدا به خاطر اون مجبوره یه شب رو بمونه تا فردا تحویلش بدم.

خدایا تو کدوم عصر داریم زندگی میکنیم.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها